ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

‘عشق منی

عشق منی تنهادلیل زندگیمی آرزومی دلم به تو خوشه همه چیمی عشق منی عمرمنی اگه نباشی کم میارم عاشقتم دارو ندارمی دوست دارم یه روز نمیبینمت انگاری مریضم  حق بده اینقد عاشقت باشم  عزیزم دست خودم نیست اگه اینجوری میخوامت تموم دنیامو میخوام به پات بریزم ...
25 مرداد 1391

تصاویری متفاوت از فرشته کوچولوی من

توی این شبا که همه حال و هوای دیگه ای دارن عشق مامانم از این قضیه مستثنی نبود و حسابی حال و هواش یه جور دیگه ای بود عاشق اون دستاتم عزیزم قربونت برم که داشتی برا مامانت دوها (دعا)میکردی و به خدا میگفتی که "مامان مهربونم و ننداز توی آتیش جهنم اون که مهربونه باید بره توی بهشت "الهی قربون اون دل دریاییت بشم ...
20 مرداد 1391

یه چیزی شبیه معجزه

سلام شیرین زبون پریشب دوتا خطر بزرگ از بیخ گوشمون رد شد و من توی این دوتا اتفاق حضور خدارو حس کردم عسلم ساعت حدود ٧ بود و من مشغول کارای افطار بودم که حوصله ی خانومی سر رفته بود و میخواست تو کارا بهم کمک کنه این شد که از روی مبل رفت روی اپن و از اونجا هم رفت روی میز نهار خوری که یدفعه صدای مهیبی اومد بعلهههههههههههههههههههههههه سارینا به همراه شیشه ی میز نهار خوری اوفتاده بودن الانم که دارم مینویسم همه ی بدنم داره میلرزه اینقد وحشت کرده بودم وقتی تورو وسط اون همه شیشه دیدم برا ١٠٠٠ صدم ثانیه تورو غرق در خون دیدم ولی به طرز معجزه آسایی تو حتی یه خراش تو بدنت نبود هستی مامان بعد از افطارم رفتیم برا باباجون آب هویج بگی...
18 مرداد 1391

تولد تولد تولد

  سلام گل مامان ٥شنبه تولدت بود با تم هلو کتی که خدارو شکر به خوبی برگذار شد از صبح که از خواب بیدار شدی مدام ازم میپرسیدی "آخه مگه امروز ٢٢ تیر نیست پس چرا مهمونامون نمیان "از صبح میرقصیدی و برا خودت تولد مبارک میخوندی با اینکه مشغول اثباب کشی هستیم ولی خیلی خوشحالم که برات تولد گرفتم عزیزم اینقد خوشحال بودی که حس میکردم روی ابرایی عشق من همش میرقصیدی با علی با نگار با دایی ناصر از دیدن کادو هاتم خیلی ذوق زده شدی حالا عکسای تولد اینم پفیلا و اسنک با لیبل سارینا که از مهمونا پذیرایی شد اینم برگه ی یادگاری که همه...
15 مرداد 1391
1